شاد، خنده رو، خندان، خنده کننده، درحال خندیدن، خنداخند، سبک روح، ضاحک، منبسط، شکفته، خنده رو، خندناک، ضحوک، خندندهبرای مثال من چو لب ژاله شدم خنده ناک / جامه به صد جای چو گل کرده چاک (نظامی۱ - ۲۸)
شاد، خنده رو، خَندان، خنده کننده، درحال خندیدن، خَنداخَند، سَبُک روح، ضاحِک، مُنبَسِط، شِکُفتِه، خَندِه رو، خَندناک، ضَحوک، خَندَندِهبرای مِثال من چو لب ژاله شدم خنده ناک / جامه به صد جای چو گل کرده چاک (نظامی۱ - ۲۸)
در حال سجده. بحالت سجده: خاتونی از عرب همه شاهان غلام او سمعاً و طاعه سجده کنان هفت کشورش. خاقانی. گیسو چو خوشه تافته و زبهر عید وصل من همچو خوشه سجده کنان پیش عرعرش. خاقانی
در حال سجده. بحالت سجده: خاتونی از عرب همه شاهان غلام او سمعاً و طاعه سجده کنان هفت کشورش. خاقانی. گیسو چو خوشه تافته و زبهر عید وصل من همچو خوشه سجده کنان پیش عرعرش. خاقانی
خندیدن. بخنده درآمدن: تمانعبه، خنده کرد بکسی. (منتهی الارب). ضحک: یکی خنده کردی از آن ماجرا یکی گریه بر صبر آن پارسا. سعدی (بوستان). که ناگه نظر در یکی بنده کرد پریچهره در زیرلب خنده کرد. سعدی (بوستان). شمع ارچه بگریه جانگدازی می کرد. گریه زده خندۀ مجازی می کرد. سعدی (رباعیات)
خندیدن. بخنده درآمدن: تمانعبه، خنده کرد بکسی. (منتهی الارب). ضحک: یکی خنده کردی از آن ماجرا یکی گریه بر صبر آن پارسا. سعدی (بوستان). که ناگه نظر در یکی بنده کرد پریچهره در زیرلب خنده کرد. سعدی (بوستان). شمع ارچه بگریه جانگدازی می کرد. گریه زده خندۀ مجازی می کرد. سعدی (رباعیات)
در حال خندیدن. (یادداشت بخط مؤلف) : جام ز عشق لبش خنده زنان شد چو گل وز لب خندان او بلبله بگریست زار. خاقانی. خنده زنان چو زنگیان ابر ز روی اغبری. خاقانی. خنده زنان از کمرش لعل ناب. نظامی. تو خنده زنان چو شمع و خلقی پروانه صفت در احتراقت. سعدی. گفتم آه از دل دیوانۀ حافظ بی تو زیر لب خنده زنان گفت که دیوانۀ کیست. حافظ. ، مسخره کنان. تمسخرکنان
در حال خندیدن. (یادداشت بخط مؤلف) : جام ز عشق لبش خنده زنان شد چو گل وز لب خندان او بلبله بگریست زار. خاقانی. خنده زنان چو زنگیان ابر ز روی اغبری. خاقانی. خنده زنان از کمرش لعل ناب. نظامی. تو خنده زنان چو شمع و خلقی پروانه صفت در احتراقت. سعدی. گفتم آه از دل دیوانۀ حافظ بی تو زیر لب خنده زنان گفت که دیوانۀ کیست. حافظ. ، مسخره کنان. تمسخرکنان